کد مطلب:314933 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:195

گفتم یا ابوالفضل العباس ادرکنی
برادر این جناب آقای محمد تقی محمودی نقل می كند: كه در كوره پزخانه های تهران، قدری نان همراه داشتم و خواستم از جایی گذر كنم. یكی مرتبه زمین زیرپایم فرو رفت. گفتم: یا ابوالفضل العباس (علیه السلام) ادركنی!

دیدم در جای تاریكی قرار گرفتم و صدای ریزش و خرابی وحشتناكی به گوشم می رسد و ادامه دارد و گرد و خاك گلویم را گرفت. اما در این تاریكی از خود زخم و شكستگی و كوفتگی احساس نمی كنم. مدتی گذشت، دیدم سر و صدای مردم بگوشم می رسد، خواستم صدا بزنم ولی صدایم درنیامد. مدتی گذشت، گرد و خاك برطرف شد، دیدم از آن جا كه من فرو افتاده ام آن جا نیستم بلكه



[ صفحه 489]



در گوشه ای مثل مغازه محكم و امن قرار گرفته ام.

پس جلو آمدم و دیدم مردم در بالای فرورفتگی به تماشا آمده اند، چون مرا در این گودی دیدند طناب آویزان كردند تا من به كمرم بستم و مرا بالا كشیدند، بدون این كه كوچك ترین زخم و خراشی بر من وارد شود.